موری خفته:[داستان سم براتون آوردم]
نام داستان: موری خفته [موری زیبای خفته]
روزی از روز ها
آتسوشی و اکو بچه دار شدن اسمشو گزاشتن :موری خفته چون لامصب همش میکپید ینی میخوابید
روزی از روز ها که موری خفته به دنیا اومد پادشاه و ملکه چشن گرفتن ولی اونا دازای ساما رو دعوت نکردن
دازای ساما هم چون اعصابش خورد شده بود ،رفت جشن موری رو طلسم کرد...
دازای ساما : یوهاهاها.... من این جغله رو طلسم میکنم که تولد 16 سالگیش با یک چرخ آلیس بافی بمیره ...یوهاهاها
خلاصه آتسوشی...هی میزد تو سر خودش که چیکار کنم بچم مرد و اینا
تا سه پری مهربون به نام هاي فئودور و سیگما و نیکلای اومدن...
هر کودوم یه کادو به موری خفته دادن..
فئودور:"پری قرمزه":من بهت مدرک دکترا میدم
نیکلای : پری سبزه: من به تو چاقو جراحی میدم
سیگما: پری آبیه: منم یکیاری میکنم تولد 16 سالگیت در واقع به خواب بری و نمیری.. تا یه نکبتی بیاد بوست کنه..
"وی مواد مصرف میکند🤣"
خلاصه یه 16 سال گذشت ، و موری خفته که درواقع هنوز نخفته بود لش مرگشو... پیش این سه تا کره خر زندگی کرد...
و وقتی 16 سالگیش رسید ...زارت.....با چرخ آلیس بافی گول خورد و به خواب رفت..
چند ساعت بعد ... فوکوزاوا با اسب قدرتمندش رخش ... یعنی چیز ... رانپو به قصر رسید...
فوکوزاوا وقتی میخواست وارد قصر دازای ساما بشه...یه دفعه...
زرافه شد...
نه رانپو سان🤣
زرافه شد و با اون جنگید و با اون شروع به جنگ کرد
ولی تهش فوکوزاوا با کمک چویا ی کوتوله که در داستان آتسوشی و هفت کوتوله قراره به اون اشاره کنیم... دارای ساما رو شوت کرد تو شکنجه گاه مافیا...[ودف]
و بعد رف توی قصر و چون چشاش نمیدید... فک کرد موری خفته یه گربه هس و اونو بوسید ...
و وقتی موری خفته که دیگه نخفته بود لش مرگشو... بیدار شد و گفت : آلیس چانننننن و فوکوزاوا هم دید این موری خفته ی گور به گوریه... خودش موریه لاش مرده رو با شمشیرش کشت و رف با اسبش رانپو لاس بزنه و در آخر تا پایان زندگی خویش رل زدن..
[نویسنده مواد زده]
از این سم ها بازم بزارم؟
روزی از روز ها
آتسوشی و اکو بچه دار شدن اسمشو گزاشتن :موری خفته چون لامصب همش میکپید ینی میخوابید
روزی از روز ها که موری خفته به دنیا اومد پادشاه و ملکه چشن گرفتن ولی اونا دازای ساما رو دعوت نکردن
دازای ساما هم چون اعصابش خورد شده بود ،رفت جشن موری رو طلسم کرد...
دازای ساما : یوهاهاها.... من این جغله رو طلسم میکنم که تولد 16 سالگیش با یک چرخ آلیس بافی بمیره ...یوهاهاها
خلاصه آتسوشی...هی میزد تو سر خودش که چیکار کنم بچم مرد و اینا
تا سه پری مهربون به نام هاي فئودور و سیگما و نیکلای اومدن...
هر کودوم یه کادو به موری خفته دادن..
فئودور:"پری قرمزه":من بهت مدرک دکترا میدم
نیکلای : پری سبزه: من به تو چاقو جراحی میدم
سیگما: پری آبیه: منم یکیاری میکنم تولد 16 سالگیت در واقع به خواب بری و نمیری.. تا یه نکبتی بیاد بوست کنه..
"وی مواد مصرف میکند🤣"
خلاصه یه 16 سال گذشت ، و موری خفته که درواقع هنوز نخفته بود لش مرگشو... پیش این سه تا کره خر زندگی کرد...
و وقتی 16 سالگیش رسید ...زارت.....با چرخ آلیس بافی گول خورد و به خواب رفت..
چند ساعت بعد ... فوکوزاوا با اسب قدرتمندش رخش ... یعنی چیز ... رانپو به قصر رسید...
فوکوزاوا وقتی میخواست وارد قصر دازای ساما بشه...یه دفعه...
زرافه شد...
نه رانپو سان🤣
زرافه شد و با اون جنگید و با اون شروع به جنگ کرد
ولی تهش فوکوزاوا با کمک چویا ی کوتوله که در داستان آتسوشی و هفت کوتوله قراره به اون اشاره کنیم... دارای ساما رو شوت کرد تو شکنجه گاه مافیا...[ودف]
و بعد رف توی قصر و چون چشاش نمیدید... فک کرد موری خفته یه گربه هس و اونو بوسید ...
و وقتی موری خفته که دیگه نخفته بود لش مرگشو... بیدار شد و گفت : آلیس چانننننن و فوکوزاوا هم دید این موری خفته ی گور به گوریه... خودش موریه لاش مرده رو با شمشیرش کشت و رف با اسبش رانپو لاس بزنه و در آخر تا پایان زندگی خویش رل زدن..
[نویسنده مواد زده]
از این سم ها بازم بزارم؟
۹.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.